است و صيرف در لغت صرّاف دراهم و دنانير را گويند پس مثقال صيرفى آن مثقالى است كه در نزد صرّافان متداول است و اين مثقال زيادتر است از مثقال شرعى به يك ثلث آن و چون مثقال شرعى هيجده نخود بود مثقال صيرفى بيست و چهار نخود است و بعبارة اخرى مثقال شرعى سه ربع مثقال صيرفي است زيرا كه ربع بيست و چهار شش است و سه ربع آن هيجده است و باين مطلب يعني بودن مثقال شرعى سه ربع مثقال صيرفى تصريح كردهاند جمعى بسيار از علما و چون مثقال شرعى شصت و هشت حبه جو مع چهار سبع از حبه است پس مثقال صيرفى نود و يك و سه سبع حبّه است زيرا كه ثلث شصت بيست مىشود و ثلث شش دو مىشود باقي مىماند دو و چهار سبع جو و به قاعده تجنيس دو چهارده سبع مىشود و به اضافه چهار سبع هيجده سبع حاصل مىشود و ثلث هيجده شش مىشود پس مجموع ثلث شصت و هشت جو و چهار سبع بيست و دو جو و شش سبع مىشود و چون بر شصت و هشت جو و چهار سبع افزوده شود نود و يك و سه سبع مىشود و قاعده تحويل مثقال شرعى بمثقال صيرفى آن است كه ربع عدد مثاقيل شرعيه را از آن كم مىكنى و حاصل را نسبت بمثقال صيرفى مىدهى مثلا مىخواهى بدانى كه چهل مثقال شرعى چند مثقال صيرفى است ربع چهل كم مىشود سى مىشود و قاعده تحويل مثقال صيرفى بمثقال شرعى آنست كه ثلث عدد مثاقيل صيرفيه را بر آن مىافزايى و حاصل را اضافه مىكنى بمثقال شرعى مثلا سى مثقال صيرفى چهل مثقال شرعى مىشود زيرا كه ثلث سى ده مىشود و ده بر سى افزوده شود چهل مىشود پس بيست مثقال شرعى كه نصاب اوّل طلاست پانزده مثقال صيرفى است زيرا كه ربع بيست پنج مىباشد و هزار دينار كه ديه كامله است هفتصد و پنجاه مثقال صيرفى است زيرا كه ربع هزار دويست و پنجاه است و حاصل كلام آن كه چون بر مثقال شرعى ثلث آن را بيافزايي مثقال صيرفى مىشود و چون از مثقال صيرفى ربع كم كني مثقال شرعى مىشود و امّا نسبت ما بين درهم و مثقال صيرفى پس درهم نصف مثقال صيرفى و ربع ده يك اوست زيرا كه دانستي كه مثقال صيرفى بيست و چهار نخود است پس نصف آن دوازده است و عشر آن دو و چهار عشر است و ربع عشر آن نصف و يك عشر است زيرا كه چهار يك دو نيم است و چهار يك چهار عشر يك عشر است پس مجموع از نصف و ربع عشر مثقال صيرفى دوازده و نصف و يك عشر حاصل مىشود و از پيش دانستي كه درهم دوازده نخود و نصف نخود و يك عشر نخود است پس دو درهم يك مثقال و نصف عشر مثقال مىشود زيرا كه دو نصف يك و دو ربع از چهار عشر دو عشر مىشود و چهار درهم دو مثقال و يك عشر مىشود و شش درهم سه مثقال و يك عشر و نيم مىشود و هشت درهم چهار مثقال و دو عشر مىشود و ده درهم پنج مثقال و دو عشر و نيم مىشود و بعبارة اخرى پنج مثقال و ربع مثقال مىشود زيرا كه چون يك مثقال را ده جزء كني ربع آن دو جزء و نيم مىشود و آن بعينه دو عشر و نيم است و دوازده درهم شش مثقال و سه عشر است پس آن چه وارد شده است از ماليدن كافور به مساجد سبعه ميّت و اين كه مستحب است كه كافور ممسوس سيزده درهم و ثلث درهم باشد مطابق است با هفت مثقال صيرفى و نيز مطابق است با نه مثقال شرعى و ثلث آن زيرا كه از ده درهم كه سه عشر كم كردي بنا بر قاعده تحويل درهم بمثقال شرعى هفت مثقال مىشود باقي مىماند سه عدد و يك ثلث پس تجنيس مىكنيم سه عدد را بثلث هر عددي سه ثلث مىشود مجموع نه ثلث و به اضافه يك ثلث ده ثلث مىشود و چون سه عشر از ده ثلث كم كردي هفت ثلث مثقال مىشود و هفت ثلث دو عدد كامل و يك ثلث مىشود پس بر هفت مثقال سابق افزوده شد و حاصل نه مثقال و ثلث مثقال شرعى شد و بعبارة اخرى سه درهم و ثلث درهم ثلث ده درهم است و چون ده درهم هفت مثقال شرعى شد ثلث آن دو مثقال و ثلث مثقال مىشود و بر او افزوده مىشود و بعبارة اخرى نسبت داده مىشود سه و ثلث بده درهم و بهمان نسبت از هفت مثقال گرفته مىشود و افزوده مىشود پس سيزده درهم و ثلث درهم نه مثقال شرعى و ثلث مثقال شد و چون خواهي كه تحويل نمائي اين مثاقيل را به مثاقيل صيرفيه ربع آن را كم كن هفت مثقال مىشود زيرا كه ربع هشت دو مىباشد باقي مىماند يك و ثلث تجنيس نما چهار ثلث مىشود ربع آن يك ثلث است پس حاصل ربع نه مثقال و ثلث دو و ثلث مىشود و چون ربع كم مىشود هفت مثقال باقي مىماند و بعبارة اخرى نه مثقال و ثلث مثقال را تجنيس كن بيست و هشت ثلث مىشود و ربع آن كه هفت است ساقط نما بيست و يك ثلث مىشود و آن هفت عدد كامل مىشود زيرا كه هر سه ثلث يك عدد است و از اينجا نيز معلوم مىشود كه نصاب اول فضه كه دويست درهم است موافق است با صد و پنجاه مثقال صيرفى زيرا كه از پيش دانستي كه دويست درهم صد و چهل مثقال شرعى است و چون ربع صد و چهل كه سى و پنج باشد كم كني صد و پنج مىشود و نيز معلوم مىشود كه نصاب اوّل طلا كه بيست مثقال شرعى بود پانزده مثقال صيرفى مىشود زيرا كه ربع بيست پنج مىباشد و پنج كه از بيست كم مىشود پانزده مىشود و از پيش معلوم شد كه بيست مثقال شرعى بيست و هشت درهم و چهار سبع درهم مىشود زيرا كه سه سبع چهارده شش است باقي مىماند شش عدد ديگر سبع آن شش سبع است و سه شش سبع هيجده سبع مىشود از چهارده سبع دو عدد كامل حاصل مىشود پس بر شش كه سه سبع چهارده مثقال بود افزوده مىشود هشت مىشود پس باقي مىماند چهار سبع پس مجموع هشت درهم و چهار سبع مىشود پس بر بيست افزوده مىشود و نيز معلوم شد كه صد و سى درهم كه وزن يك رطل است نود و يك مثقال شرعى است و شصت و هشت مثقال صيرفى و ربع مثقال است زيرا كه عشر صد و سى سيزده است پس سه عشر آن سى و نه است و چون سى و نه را از صد و سى كم كني نود و يك مىشود و چون ربع نود و يك را كم كني شصت و هشت مثقال و ربع مثقال مىشود زيرا كه ربع نود بيست و دو و نيم مىشود و ربع يك يك ربع و بيست و دو كه از نود و يك كم كني شصت و نه مىشود و نيم و ربع سه ربع مىشود زيرا كه نيم دو ربع است و چون سه ربع هم كم شود يك ربع مىماند پس مجموع شصت و هشت مثقال و يك ربع مثقال صيرفى مىشود و بالجمله هر مثقال صيرفى موافق است با دو درهم مگر دو ثلث از هفت يك درهم و بعبارة اخرى يك درهم و شش سبع درهم و ثلث سبع درهم است زيرا كه هر درهمى دوازده نخود و نصف نخود و عشر نخود است و مثقال صيرفى بيست و چهار نخود است پس دو درهم بيست و پنج نخود و دو عشر نخود مىشود پس به يك نخود و دو عشر نخود زيادتر است از يك مثقال و يك نخود و دو عشر نخود دو ثلث سبع يك درهم است زيرا كه سبع دوازده و نصف و عشر نخود كه وزن درهم است يك نخود و نصف نخود و سه عشر نخود مىشود زيرا كه سبع هفت يك و سبع سه و نيم نيم مىشود زيرا كه سه شش نيم است و با نيم هفت نيم مىشود پس سبع او نيم است اين است حاصل ده و نيم از دوازده و نيم و عشر و مجموع حاصل سبعش يك و نيم شد باقي ماند دو نخود و يك عشر نخود پس خواستيم سبع او را بگيريم دو را تجنيس كرديم با عشر بيست و يك عشر شد سبعش سه عشر حاصل آمد پس مجموع سبع دوازده و نصف و عشر يك و نيم و سه عشر شد و ثلث اين سبع نيم و يك عشر است زيرا كه سه يك يك و نيم نيم است و سه يك سه عشر يك عشر است پس دو ثلث سبع يك و دو عشر مىشود پس بيست و پنج نخود و دو عشر كه موافق با دو درهم است زيادتر است از يك مثقال كه بيست و چهار نخود است به يك نخود و دو عشر كه دو ثلث سبع دوازده نخود و نصف و عشر است كه وزن يك درهم است پس يك مثقال يك درهم و شش سبع درهم و ثلث سبع درهم است زيرا كه از يك درهم كه سبع كم كردي شش سبع باقي مىماند و از سه ثلث كه دو ثلث كم كردي يك ثلث مىشود و توضيحش آنست كه شش سبع درهم نه نخود و هيجده عشر نخود مىشود و ثلث سبع درهم نيم و يك عشر مىشود پس مجموع ده نخود و نيم نخود و نه عشر نخود مىشود زيرا كه هيجده عشر يك نخود و هشت عشر مىشود و با يك عشر نه عشر مىشود و يك نخود با نه نخود ده نخود مىشود پس مجموع ده نخود و نيم و نه عشر نخود شد پس اين مقدار را بر وزن يك درهم كه دوازده نخود و نصف نخود و يك عشر نخود است بيافزايي يك مثقال كامل مىشود كه بيست و چهار نخود باشد زيرا كه از جمع ده و دوازده بيست و دو و از جمع نيم با نيم يك مجموع بيست و سه نخود شد و يك عشر را هم كه با نه عشر ضم كني يك نخود مىشود اين بيست و چهار نخود و از اينجا نيز معلوم مىشود كه دو درهم يك مثقال صيرفى و نصف عشر مثقال مىشود زيرا كه عشر بيست و چهار نخود دو نخود و چهار عشر است پس نصف آن يك و دو عشر مىشود كه زيادتى دو درهم بر يك مثقال بود زيرا كه دانستي كه دو درهم بيست و پنج نخود و يك عشر نخود بود و از اينجا نيز معلوم شد كه مثقال شرعى هيجده نخود است زيرا كه به قاعده تحويل درهم بمثقال شرعى سه سبع دوازده نخود و نصف و عشر نخود چهار نخود و نيم و نه عشر نخود مىشود پس بر دو از دو نصف و عشر افزوده مىشود هيجده نخود مىشود و نيز معلوم شد كه يك روپيه متداول در اين ازمنه زيادتر است از يك مثقال صيرفى بدو نخود زيرا كه روپيه بيست و شش نخود است و نيز زيادتر است از يك مثقال شرعى بهشت نخود و در كتاب مقامع مسطور است كه يك درهم مقابل چهارده غاز بيكي حويزه است هر كاه حويزه را بيست غاز بيكي فرض از عبّاسى اين زمان كه برابر يك مثقال صرّافست بيست و يك غاز بيكي مىشود بر تقديرى كه عبّاسى چهل غاز بيكي باشد. و مرحوم مجلسى قدس سره در رساله اقدار مىفرمايد كه درهم در زمان ما برابر است در وزن با شصت و سه دينار از فلوس يعني پول سياه زيرا كه درهم عبّاسى قديم ده دانق بود از صيرفى كه برابر بود با دويست دينار از فلوس پس مثقال صيرفى برابر است با صد و بيست دينار از فلوس كه شش دانق است و چون ذكر شد كه درهم نصف و ربع عشر مثقال صيرفى است پس برابر مىشود با شصت و سه دينار از فلوس و اين بنا بر ضرب قديم است و امّا در اين زمان پس چون وزن تغيير كرده است و عبّاسى وزنش نه دانق و نصف شده است پس مثقال صيرفى برابر مىشود با صد و بيست و شش دينار و شش جزء از نه جزء از دينار فلوس پس درهم برابر است با شصت و شش دينار و شش جزء از نوزده جزء از دينار فلوس انتهى و در اوّل زاد المعاد در اين كه تصدّق به يك درهم عوض روزه ماه رجب مىشود مىفرمايد كه يك درهم موافق زرهاى اين زمانها تقريبا هفتاد دينار است و مرادش دينار فلوس است و بدان كه از جمله اطلاقات مثقال در زمان قديم مثقال قدس است و آن هشتاد قيراط است و چون مثقال صيرفى بيست و شش قيراط و دو ثلث قيراط است زيرا كه مثقال شرعى بيست قيراط است و صيرفى از آن بثلث زيادتر است پس مثقال قدس سه مثقال صيرفى است و بعضى سه و دو دانك گفته است و بدان كه درم بنا بر تحديد بعضى شانزده قيراط است كه هر قيراطي چهار حبه شعيره باشد فصل از روايت سليمان بن حفص مروزى عن الرّضا ع چنان مستفاد مىشود كه درهم هفتاد و دو حبه شعير است زيرا كه فرمود و الدّرهم وزن ستّة دانق و الدّانق وزن ستّة حبّات و الحبّة وزن حبّتين من شعير من اوسط الحب و چون دانق دوازده حبه شد ضرب كرديم شش را در او هفتاد و دو حاصل شد و اين حديث با ضعف سندش مخالف است با مشهور زيرا كه دانستي كه درهم شش دانق است و هر دانقي هشت حبه متوسّطه است از شعير كه مجموع چهل و هشت حبّه مىشود و در جمله از كتب قطع كردهاند به همين تحديد و بنا بر روايت مروزى دينار شرعى صد حبه و شش سبع حبه خواهد بود زيرا كه سه سبع هفتاد سى و 3 سبع دو شش سبع است بر هفتاد و دو افزوده مىشود و دينار صيرفى صد و بيست و شش حبه و نيم سبع حبه مىشود زيرا كه ربع صد بيست و پنج و ربع شش سبع يك سبع و نيم است بر آن افزوده مىشود و لعلّ كه حبّۀ كه مشهور اعتبار كردهاند به مقدار يك حبه و نيم باشد كه امام ع تحديد فرموده است پس منافاتى نباشد زيرا كه حبّات در اصقاع و نواحى متفاوت المقدار است فافهم و شيخ طريحى در مجمع البحرين در لغت ثقل مىفرمايد كه مثقال شرعى بنا بر مشهور كه معوّل عليه است در حكم عبارت است از بيست قيراط و قيراط سه حبه است از شعير و هر حبّه شعير عبارت است از سه دانه برنج پس مىباشد مثقال به حب شعير عبارت از شصت حبّه جو و به برنج عبارت از صد و هشتاد حبه إلى ان قال و از اينجا شناخته مىشود ضبط درهم شرعى زيرا كه مشهور آنست كه هر هفت مثقال ده درهم است و بنا بر اين پس هر كاه بسط نماييم هفت را بر ده مىباشد مثقال عبارت از يك درهم و خمس و او بحساب حبه شعير عبارت است از چهل و دو حبّه شعير انتهى و لا يخفى كه تحديد مثقال به شصت حبه مخالف است با آن چه از پيش گذشت كه عبارت است از شصت و هشت حبه و چهار سبع حبه و هم چنين تحديد درهم به چهل و دو حبّه مخالف است با آن چه دانستي كه چهل و هشت حبه مىشود و تحديد مثقال به يك درهم و خمس مخالف است با آن چه معلوم شد كه يك درهم و سه سبع درهم است و بدان كه هر جا درهم مشهور مىگويند همان درهم بيست و هشت حبّهايست و درهم غير مشهور همان است كه از روايت مروزى مستفاد مىشود و درهم مشهور كمتر است از غير مشهور بنصف مشهور و بثلث غير مشهور پس دوازده درهم مشهور هشت درهم غير مشهور است و قاعده تحويل مشهور بغير مشهور كم كردن ثلث است و قاعده تحويل عكس زياد كردن نصف است و اين قاعده معلوم مىشود از تفاوت هشت حبه با دوازده حبّه دراية تشتمل على حكاية در كتاب حياة الحيوان از ابراهيم بيهقي حكايت كرده است كه كسائي گفت كه روزى داخل شده بر هارون الرّشيد و او در ايوان خود نشسته بود و مال بسياري در نزد او گذاشته بود و آن مال را بر خدّام خود متفرّق مىنمود و بدست او درهمى بود كه سكّه او مىدرخشيد و او نظر در او مىنمود پس بمن گفت كه آيا مىدانى كه اول كسي كه اين سكه را بر طلا و نقره زد كي بود گفتم كه اي سيّد من همانا او عبد الملك بن مروان بود گفت كه سبب زدن اين سكه چه بود گفتم نمىدانم لا علم لي غير انه اول من احدث هذه الكتابه گفت كه قرطاسها را از روم مىآوردند و اكثر اهل مصر نصارى بودند و بر دين پادشاه روم بودند و طراز ان قرطاسها اب و ابن و روح بود كه نصارى آن را اقانيم مىنامند و قائل به خدايى هر سه هستند و در صدر اسلام نيز اين قرطاسها معمول بود تا آن كه نوبت خلافت بعبد الملك بن مروان رسيد پس روزى نظرش بيكي از طرازهاى قرطاس افتاد مترجمى را كه زبان نصارى مىدانست امر كرد تا آن را به عربيّت ترجمه نمود عبد الملك را پسنده نيافتاد و گفت كه ما اغلظ هذا في امر الدّين و الاسلام چرا بايد كه در ولايات اسلام طرازهاى قرطاسها و پردها و جامها طراز كفر باشد و در افاق و بلاد منتشر شود پس نوشت بعبد العزيز بن مروان كه عامل او بود در مصر كه اين طراز را باطل كن و صنّاع قراطيس را امر نما كه مطرز نمايند آنها را به طراز توحيد باين صورت كه شهد اللّٰه انّه لا اله الاّ هو و به سائر عمّال افاق نيز چنين نوشت و مخالف را امر به عقوبت و ضرب وجيع و حبس طويل نمود پس اين طراز منتشر شد و به بلاد روم برده شد پس خبر به پادشاه روم رسيد و براي او ترجمه شد غضبناك كرديد پس نوشت به سوى عبد الملك كه چرا باطل كردي امرى را كه از قديم الايّام معمول بوده است فان كان من تقدّمك من الخلفاء قد اصاب فقد اخطأت و ان كنت قد اصبت فقد أخطئوا پس اگر خلفاي پيش از تو بر صواب بودهاند تو بر خطائي و اگر تو بر صوابى آنها بر خطأ بودهاند پس اختيار نما يكي از اين دو مطلب را و جواب بنويس و من فرستادم به سوى تو هديۀ را كه شايسته تو است و دوست دارم كه رد نمائي طراز را به طراز سابق پس چون كتاب پادشاه روم با اين هديه عظيمه به نزد عبد الملك رسيد هديه را رد نمود و كتاب را جواب ننوشت پس رسول هديه را بر گردانيد پادشاه را چنان كمان شد كه هديه كم بوده است هديه را مضاعف نمود و دوباره كتابي نوشت و همان مطلب را خواهش نمود اين دفعه نيز عبد الملك جواب ننوشت و هديه را قبول نكرد پس چون رسول مراجعت نمود هديه را نيز مضاعف نمود و به عبد الملك نوشت كه تو بكتاب و هديه من استخفاف نمودي و اسعاف حاجت من ننمودي مرا چنان كمان است كه هديۀ مرا كم شمرده و اكنون او را مضاعف گردانيدم و بحقّ مسيح قسم مىخورم كه اگر رد ننمايى طراز را به طراز سابق هر آيينه امر خواهم نمود كه دنانير و دراهم را سكّه بزنند به شتم و ناسزا بر پيغمبر تو و تو مىدانى كه دراهم و دنانير در غير از بلاد من سكّه زده نمىشود و تا آن زمان در اسلام سكّه زده نشده بود پس چون رسول اين كتاب را به نزد عبد الملك آورد و آن را قرائت نمود صعب شد بر او امر و بسيار دل گير شد و گفت كه مىترسم چنين سكه بزنند و شتم پيغمبر من بماند و در جميع مملكت عرب منتشر گردد زيرا كه جميع معاملات مردم به دنانير و دراهم روم مىشود پس جمع نمود اهل اسلام را و از آنها مشورت كرد كسي حل اين عقده ننمود تا آن كه روح بن زنباع گفت كه به درستى كه تو مىدانى كه گشاينده اين كره كيست و لكن متعمّدا او را واگذاشتۀ گفت واى بر تو كيست آن كس گفت عليك بالباقر من اهل بيت النبي ص گفت راست گفتي پس نوشت به عامل خود در مدينه كه بفرست به سوى من محمّد بن علي بن الحسين ع را با كمال اكرام و احترام و بده به او صد هزار درهم براي تهيۀ سفر او و سيصد هزار درهم براي خرج او پس نگاه داشت عبد الملك رسول روم را تا آن كه حضرت امام محمد باقر ع به شام تشريف آورد عبد الملك تفصيل را خدمت آن حضرت عرض كرد و از تهديد پادشاه روم آن حضرت را اعلام نمود حضرت فرمود كه خدا نمىگذارد كه آن چه پادشاه روم نوشته است از شتم پيغمبر ص جاري شود با آن كه از براي اين مطلب چارۀ است عرض كرد كه آن چاره چيست فرمود الحال امر نما كه در نزد تو دراهم و دنانير سكه زنند و صورت توحيد را در يك طرف آنها و ذكر رسالت رسول اللّٰه را ص در طرف ديگر آن نقش نمايند و بلد ضرب و سنه ضرب را نيز نقش نمايند و امر نما كه وزن سى درهم را از سه صنف درهم حاضر نمايند كه ده درهم آن بوزن ده مثقال و ده درهم ديگر بوزن شش مثقال و ده درهم ديگر بوزن پنج مثقال باشد كه مجموع وزنهاي آن سى درهم بيست و يك مثقال مىشود پس آنها را از سى مجزى نموده و بر سه قسمت نمايند كه هر قسمتي هفت مىشود پس عدد هر ده درهم از سى درهم بوزن هفت مثقال شود پس مىزنى دراهم را بر وزن ده و دنانير را بر وزن هفت مثقال باين معنى كه هر ده درهمى را بوزن هفت مثقال مىزنى و بود دراهم در آن وقت كسرويّه كه آن را بغليّه مىناميدند زيرا كه رأس البغل آنها را براى عمر زده بود به سكّه كسرويّه در اسلام و نقش شده بود بر آنها صورت ملك كه بر كرسي نشسته باشد و در تحت آن به فارسي نوشته بود كه نوش خور يعني بخور در حالى كه گواراست براي تو كه بلفظ عربي كل هنيئا است و بود وزن يك درهم پيش از اسلام يك مثقال و دراهمى كه وزن ده از آن شش مثقال بود و دراهمى كه وزن ده از آن پنج مثقال بود همان دراهم سمريّه خفاف و ثقال بوده است نقش آنها نقش فارس بود پس عبد الملك به فرموده امام ع عمل نمود پس بامر آن حضرت اين سكهها را در جميع بلدان اسلام منتشر گردانيد و امر نمود كه معامله به همانها شود و هر كس معامله بغير آنها كند او را بكشند پس به پادشاه روم نوشت كه خداوند منع نمود تو را از آن چه اراده داشتي و من چنين و چنان كردم و امر نمودم به ابطال سكك و طروز روميّه پس چون اين خبر به پادشاه روم رسيد ديگر چارۀ نديد با او گفتند كه تو نيز بهمان تهديدى كه كردي سكه بزن گفت كه اما الان فلا افعل لان ذلك لا يتعامل به اهل الاسلام و مراد بمثقال در اين حكايت مثقال شرعى است و از اين جا معلوم شد سرّ آن چه گذشت كه هر يك درهمى نصف مثقال و خمس مثقال است زيرا كه چون قرار هر ده درهمى بوزن هفت مثقال شد پس چون هفت را بر ده بخش نمائي بهره هر يك نصف و يك خمس مىشود زيرا كه پنج از هفت ده نصف است هر يك از آن ده نصف گرفتند باقي ماند دو عدد كامل كه ده خمس است هر يك خمسي مىگيرند و نيز معلوم شد سرّ آن كه گذشت كه هر يك مثقالى يك درهم و سه سبع درهم است زيرا كه چون ده را بر هفت قسمت نمائي هر قسمتي يك عدد كامل مىشود مع سه سبع زيرا كه چون هر يك از هفت يك از ده گرفتند سه عدد باقي مىماند كه بيست و يك سبع مىشود و چون آن را بر هفت بخش نمائي هر يك سه مىگيرد فصل از جمله مقاديرى كه در اخبار وارد شده است / (توضیح البیان في تسهیل الأوزان , ج1 , ص84)